- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سکندر چو بر تخت بنشست گفت که با جان شاهان خرد باد جفت
2 که پیروزگر در جهان ایزدست جهاندار کز وی نترسد بدست
3 بد و نیک هم بگذرد بیگمان رهایی نباشد ز چنگ زمان
4 هرانکس که آید بدین بارگاه که باشد ز ما سوی ما دادخواه
5 اگر گاه بار آید ار نیمشب به پاسخ رسد چون گشاید دو لب
6 چو پیروزگر فرهی دادمان در بخت پیروز بگشادمان
7 همه زیردستان بیابند بهر به کوه و بیابان و دریا و شهر
8 نخواهیم باژ از جهان پنج سال جز آنکس که گوید که هستم همال
9 به دوریش بخشیم بسیار چیز ز دارنده چیزی نخواهیم نیز
10 چو اسکندر این نیکویها بگفت دل پادشا گشت با داد جفت
11 ز ایوان برآمد یکی آفرین بران دادگر شهریار زمین
12 ازان پس پراگنده شد انجمن جهاندار بنشست با رایزن