- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بنگرید این فتنه را کز نو پدیدار آمدهست خلق شهری از دل و جانش خریدار آمدهست
2 باغ رویش را ز چاه غبغبست امسال آب زان سبب سیب زنخدانش به از پار آمدهست
3 نقد هر خوبی که در گنج ملاحت جمع بود یک به یک در حلقهٔ آن زلف چون مار آمدهست
4 بارها جان عزیز خویش را در پای او پیشکش کردیم و اندر پیش او خوار آمدهست
5 بوسهای زان لعل بربودیم و آسان گشت کار گر چه بر طبع حسودان نیک دشوار آمدهست
6 گر به کار ما نظر کرد او چه باشد؟ سالها خون دل خوردیم تا امروز در کار آمدهست
7 بندهٔ آن زلف سر بر دوش کرد از دوش باز اوحدی را کز کلاه خسروی عار آمدهست