- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سبوی بادهای گویا به هر پیمانهای خوردی ندارد یک خم این مستی مگر خمخانهای خوردی
2 نه دأب آشنایانست با هم رطل پیمودن تو این می گوییا در صحبت بیگانهای خوردی
3 نهادی سر به بد مستی و با دستار آشفته به بازار آمدی خوش بادهٔ رندانهای خوردی
4 به حکمت باده خور جانان بدان ماند که این باده به بی باکی چو خود خوردی نه با فرزانهای خوردی
5 شراب خون دل گرمی ندارد ورنه ای وحشی تو میدانی چه میها دوش از پیمانهای خوردی