- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 علم خوان تات جان قبول کند که ترا فضل بوالفضول کند
2 بولهب از زمین یثرب بود لیک قد قامت الصلا نشنود
3 بود سلمان خود از دیار عجم بر درِ دین همی فشرد قدم
4 علم کز بهر خود کنی بر دست آب خواهد چو تشنگی پیوست
5 کی شود بهر پارسی مهجور تاج منّا ز فرق سلمان دور
6 کرد چون اهل بیت خود را یاد دل سلمان به لفظ منّا شاد
7 کی رساند به حکمت ادبت ظنّ تخییل و حیلت و شغبت
8 باز بوجهل اگرچه نزدیکست دوستی دور دست تاریکست
9 چون ترا جز هوا امید نکرد دل سیه کرد و جان سپید نکرد
10 پس در این راه با سلاسل و غل چارقل حرز تست بر سرِ کل
11 نیست جز نبوت ره نبوی نقل نحوی و شبهت ثنوی
12 نسبت دین درست باید و بس زانکه دولت شکسته شد ز هوس
13 دولت از روی شدت و صولت دوِ امروز دان و فردا لت