1 علم را دو پر گمان را یک پرست ناقص آمد ظن به پرواز ابترست
2 مرغ یکپر زود افتد سرنگون باز بر پرد دو گامی یا فزون
3 افت خیزان میرود مرغ گمان با یکی پر بر امید آشیان
4 چون ز ظن وا رست علمش رو نمود شد دو پر آن مرغ یکپر پر گشود
5 بعد از آن یمشی سویا مستقیم نه علی وجهه مکبا او سقیم
6 با دو پر بر میپرد چون جبرئیل بی گمان و بی مگر بی قال و قیل
7 گر همه عالم بگویندش توی بر ره یزدان و دین مستوی
8 او نگردد گرمتر از گفتشان جان طاق او نگردد جفتشان
9 ور همه گویند او را گمرهی کوه پنداری و تو برگ کهی
10 او نیفتد در گمان از طعنشان او نگردد دردمند از ظعنشان
11 بلک گر دریا و کوه آید بگفت گویدش با گمرهی گشتی تو جفت
12 هیچ یک ذره نیفتد در خیال یا به طعن طاعنان رنجورحال