سرمه‌ای هر جا به چشم از اسیر شهرستانی غزل 593

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

سرمه‌ای هر جا به چشم داغ سودا می‌کشند

1 سرمه‌ای هر جا به چشم داغ سودا می‌کشند مشتی از خاکستر افسردهٔ ما می‌کشند

2 شبنم توفیق را سامان ابر رحمت است اهل دل کی انتظار مزد فردا می‌کشند

3 پاک‌بینان کز ره غفلت غبار انگیختند سرمهٔ عبرت به چشم اهل دنیا می‌کشند

4 جذبه‌ای دارند دور افتادگان کز هر قدم خار صد فرسنگ را از پای صحرا می‌کشند

5 اهل دل کز گریه عالم را گلستان کرده‌اند پرده چشم تری بر روی دریا می‌کشند

6 جذبه در کار است اگر منزل و گر آوارگی در بیابان انتظار خضر بی‌جا می‌کشند

7 گر شهیدانش به عمر جاودان راضی شوند بزم رنگینی به روی خضر و عیسی می‌کشند

8 ما اسیران محبت صید دام الفتیم صورت پرواز ما بر بال عنقا می‌کشند

9 گل‌رخان از بس که می‌دانند قدر ما اسیر بار شبنم از غبار خاطر ما می‌کشند

عکس نوشته
کامنت
comment