-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سرفراز آن سر که فارغ از غم سامان شود بر سرت گل زن که از دستار روگردان شود
2 هر که چون سوزن زتجریدش بود سررشته ای صد رهش گر جامه پوشانی دگر عریان شود
3 عاشق بیچاره از یک دیده در پاس رقیب وز دگر چشمی بکار خویشتن حیران شود
4 هیچ جا بهر وطن غیر از دیار عشق نیست خانه در آن ملک از سیلاب آبادان شود
5 شوق زخم ما چو سازد جذبه خویش آشکار تیرها در ترکش او جمله چون پیکان شود
6 در چمن ها لاله نبود بلکه ایام حسود می زند آتش بباغ ار غنچه ای خندان شود
7 همچو برق آن آفت صد خرمن هوش و خرد خویش را زان می نماید کز نظر پنهان شود
8 در تماشای پریرویان اقلیم خیال دیده گر بر هم نهی چشمت نگارستان شود
9 غیر غم کز حال دل غافل نمی باشد کلیم کس ندیدم پاسبان خانه ویران شود