- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ساقی ز پی عشق روان است روانم لیکن ز ملولی تو کند است زبانم
2 می پرم چون تیر سوی عشرت و نوشت ای دوست بمشکن به جفاهات کمانم
3 چون خیمه به یک پای به پیش تو بپایم در خرگهت ای دوست درآر و بنشانم
4 هین آن لب ساغر بنه اندر لب خشکم وانگه بشنو سحر محقق ز دهانم
5 بشنو خبر بابل و افسانه وایل زیرا ز ره فکرت سیاح جهانم
6 معذور همیدار اگر شور ز حد شد چون می ندهد عشق یکی لحظه امانم
7 آن دم که ملولی ز ملولیت ملولم چون دست بشویی ز من انگشت گزانم
8 آن شب که دهی نور چو مه تا به سحرگاه من در پی ماه تو چو سیاره دوانم
9 وان روز که سر برزنی از شرق چو خورشید ماننده خورشید سراسر همه جانم
10 وان روز که چون جان شوی از چشم نهانی من همچو دل مرغ ز اندیشه طپانم
11 در روزن من نور تو روزی که بتابد در خانه چو ذره به طرب رقص کنانم
12 این ناطقه خاموش و چو اندیشه نهان رو تا بازنیابد سبب اندیش نشانم