ساقیا خیز که من نیز برآن از غبار همدانی غزل 62

غبار همدانی

غبار همدانی

غبار همدانی

ساقیا خیز که من نیز برآن برخیزم

1 ساقیا خیز که من نیز برآن برخیزم که به جامی ز سر جان و جهان برخیزم

2 خرم آنروز که دیوانه وش اندر طلبت با دو صد سلسله از اشک روان برخیزم

3 اگرم باد صبا بوی تو آرد به مشام شمع سان رقص کنان از سر جان بخیزم

4 وه که سودای تو نگذاشت به بازار جهان فارغم تا ز سر سود و زیان برخیزم

5 ساقیا گر قدحی خمر پیاپی بدهی من به غمازی اسرار نهان برخیزم

6 گر به پیری روم از عشق تو در خاک چه باک باز با عشق تو از خاک جوان برخیزم

7 کاش سیلاب سرشکم نفسی ننشیند بلکه یکباره غبارا زمیان برخیزم

عکس نوشته
کامنت
comment