- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ساقیا گردان کن آخر آن شراب صاف را محو کن هست و عدم را بردران این لاف را
2 آن میی کز قوت و لطف و رواقی و طرب برکند از بیخ هستی چو کوه قاف را
3 در دماغ اندرببافد خمر صافی تا دماغ در زمان بیرون کند جولاه هستی باف را
4 آن میی کز ظلم و جور و کافریهای خوشش شرم آید عدل و داد و دین باانصاف را
5 عقل و تدبیر و صفات تست چون استارگان زان می خورشیدوش تو محو کن اوصاف را
6 جام جان پر کن از آن می بنگر اندر لطف او تا گشاید چشم جانت بیند آن الطاف را
7 تن چو کفشی جان حیوانی در او چون کفشگر رازدار شاه کی خوانند هر اسکاف را
8 روح ناری از کجا دارد ز نور می خبر آتش غیرت کجا باشد دل خزاف را
9 سیف حق گشتست شمس الدین ما در دست حق آفرین آن سیف را و مرحبا سیاف را
10 اسب حاجتهای مشتاقان بدو اندررساد ای خدا ضایع مکن این سیر و این الحاف را
11 شهر تبریزست آنک از شوق او مستی بود گر خبر گردد ز سر سر او اسلاف را