-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صنما خرگه توم که بسازی و برکنی قلمیام به دست تو که تراشی و بشکنی
2 منم آن شقه علم که گهم سرنگون کنی و گهی بر فراز کوه برآری و برزنی
3 منم آن ذره هوا که در این نور روزنم سوی روزن از آن روم که تو بالای روزنی
4 هله ذره مگو مرا چو جهان گیر خود مرا دو جهان بیتو آفتاب کجا یافت روشنی
5 همگی پوستم هله تو مرا مغز نغز گیر همه خشکاند مغزها چو نبخشی تو روغنی
6 اگرم شاه و بیتوام چه دروغست ما و من و گرم خاک و با توام چه لطیفست آن منی
7 به تو نالم تو گوییم که تو را دور کردهام که ببینم در این هوا که تو ذره چه میکنی
8 به یکی ذره آفتاب چرا مشورت کند تو بکش هم تو زنده کن مکن ای دوست کردنی
9 تو چه می دادهای به دل که چپ و راست میفتد و گهی نی چپ و نه راست و نه ترس و نه ایمنی