صنما بجان از محمدحسین غروی اصفهانی غزل 123

محمدحسین غروی اصفهانی

آثار محمدحسین غروی اصفهانی

محمدحسین غروی اصفهانی

صنما بجان نثاران ز چه رو نظر نداری

1 صنما بجان نثاران ز چه رو نظر نداری ز رسوم دلبری هیچ مگر خبر نداری

2 سر ما و شور عشقت، دل ما و نور عشقت خبر از ظهور عشقت چکینم اگر نداری

3 عجب است تند خوئی ز توایکه خوبروئی تو مگر بدین نکوئی هنر دگر نداری

4 جگرم ز آتش عشق کباب شد ولیکن تو ز ناز و کبریائی هوس جگر نداری

5 سر عاشقان ز سودای تو بر بدن گران است تو ز بسکه سر گرانی نظری بسر نداری

6 بدر تو سر سپردم به امید سرپرستی تو چرا تفقدی از من در بدر نداری

7 چه غبار راه، سر گرد شدم بگرد کویت چه نسیم در گذشتی و به من گذر نداری

8 شب غم دراز و از دامن دوست دست کوته چه شب است ای شب تیره مگر سحر نداری

9 ره عشق مفتقر می طلبد تن بلاکش تو به این شکستگی طاقت این سفر نداری

عکس نوشته
کامنت
comment