ای سنایی جان ده و در بند از سنایی غزنوی غزل 194

سنایی غزنوی

آثار سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

ای سنایی جان ده و در بند کام دل مباش

1 ای سنایی جان ده و در بند کام دل مباش راه رو چون زندگان چون مرده بر منزل مباش

2 چون نپاشی آب رحمت نار زحمت کم فروز ور نباشی خاک معنی آب بی حاصل مباش

3 رافت یاران نباشی آفت ایشان مشو سیرت حق چون نباشی صورت باطل مباش

4 در میان عارفان جز نکتهٔ روشن مگوی در کتاب عاشقان جز آیت مشکل مباش

5 در منای قرب یاران جان اگر قربان کنی جز به تیغ مهر او در پیش او بسمل مباش

6 گر همی خواهی که با معشوق در هودج بوی با عدو و خصم او همواره در محمل مباش

7 گر شوی جان جز هوای دوست رامسکن مشو ور شوی دل جز نگار عشق را قابل مباش

8 روی چون زی کعبه کردی رای بتخانه مکن دشمنان دوست را جز حنظل قاتل مباش

9 در نهاد تست با تو دشمن معشوق تو مانع او گر نه‌ای باری بدو مایل مباش

عکس نوشته
کامنت
comment