- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای سنایی چو تو در بند دل و جان باشی کی سزاوار هوای رخ جانان باشی
2 در دریا تو چگونه به کف آری که همی به لب جوی چو اطفال هراسان باشی
3 چون به ترک دل و جان گفت نیاری آن به که شوی دور ازین کوی و تن آسان باشی
4 تا تو فرمانبر چوگان سواران نشوی نیست ممکن که تو اندر خور میدان باشی
5 کار بر بردن چوگان نبود صنعت تو تو همان به که اسیر خم چوگان باشی
6 به عصایی و گلیمی که تو داری پسرا تو همی خواهی چون موسی عمران باشی
7 خواجهٔ ما غلطی کردست این راه مگر خود نه بس آنکه نمیری و مسلمان باشی