ای سنایی چو تو در بند دل از سنایی غزنوی غزل 418

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

ای سنایی چو تو در بند دل و جان باشی

1 ای سنایی چو تو در بند دل و جان باشی کی سزاوار هوای رخ جانان باشی

2 در دریا تو چگونه به کف آری که همی به لب جوی چو اطفال هراسان باشی

3 چون به ترک دل و جان گفت نیاری آن به که شوی دور ازین کوی و تن آسان باشی

4 تا تو فرمانبر چوگان سواران نشوی نیست ممکن که تو اندر خور میدان باشی

5 کار بر بردن چوگان نبود صنعت تو تو همان به که اسیر خم چوگان باشی

6 به عصایی و گلیمی که تو داری پسرا تو همی خواهی چون موسی عمران باشی

7 خواجهٔ ما غلطی کردست این راه مگر خود نه بس آنکه نمیری و مسلمان باشی

عکس نوشته
کامنت
comment