- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
سالی از بلخ بامیانم سفر بود و راه از حرامیان پر خطر. جوانی به بدرقه همراه من شد سپرباز چرخ انداز سلحشور بیش زور که به ده مرد توانا کمان او زه کردندی و زورآوران روی زمین پشت او بر زمین نیاوردندی ولیکن چنان که دانی متنعم بود و سایه پرورده نه جهاندیده و سفر کرده. رعد کوس دلاوران به گوشش نرسیده و برق شمشیر سواران ندیده. ,
2 نیفتاده بر دست دشمن اسیر به گردش نباریده باران تیر
اتفاقاً من و این جوان هر دو در پی هم دوان. هر آن دیوار قدیمش که پیش آمدی به قوّت بازو بیفکندی و هر درخت عظیم که دیدی به زور سرپنجه بر کندی و تفاخرکنان گفتی: ,
4 پیل کو تا کتف و بازوی گردان بیند شیر کو تا کف و سر پنجهٔ مردان بیند
ما در این حالت که دو هندو از پس سنگی سر بر آوردند و قصد قتال ما کردند. به دست یکی چوبی و در بغل آن دیگر کلوخ کوبی. جوان را گفتم چه پایی: ,
6 بیار آنچه داری ز مردی و زور که دشمن به پای خود آمد به گور
تیر و کمان را دیدم از دست جوان افتاده و لرزه بر استخوان. ,
8 نه هر که موی شکافد به تیر جوشن خای به روز حملهٔ جنگاوران بدارد پای
چاره جز آن ندیدیم که رخت و سلاح و جامهها رها کردیم و جان به سلامت بیاوردیم. ,
10 به کارهای گران مرد کار دیده فرست که شیر شرزه در آرد به زیر خمّ کمند
11 جوان اگر چه قوی یال و پیلتن باشد به جنگ دشمنش از هول بگسلد پیوند
12 نبرد پیش مصاف آزموده معلوم است چنان که مسألهٔ شرع پیش دانشمند