-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صلا ای صوفیان کامروز باری سماع است و شراب و عیش آری
2 صلا که ساعتی دیگر نیابی ز مشرق تا به مغرب هوشیاری
3 چنان در بحر مستی غرق گردند که دل در عشق خوبی خوش عذاری
4 از این مستان ننوشی های و هویی وزین خوبان نبینی گوشواری
5 در این مستان کجا وهمی رسیدی گر این مستان ننالند از خماری
6 به صد عالم نگنجد از جلالت چنین سلطان و اعظم شهریاری
7 ولیکن چون غبار انگیخت اسپش به وهم آمد کر و فر سواری
8 دهان بربند کاین جا یک نظر نیست که بشناسد سواری از غباری