سَلِ المَصانعَ رَکباً از سعدی شیرازی غزل 521

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

سَلِ المَصانعَ رَکباً تَهیمُ فی الفَلَواتِ

1 سَلِ المَصانعَ رَکباً تَهیمُ فی الفَلَواتِ تو قدرِ آب چه دانی؟ که در کنارِ فراتی

2 شبم به رویِ تو روز است و دیده‌ها به تو روشن و اِن هَجَرتَ سَواءٌ عَشیَّتی و غَداتی

3 اگر چه دیر بماندم امید برنگرفتم مَضَی الزَّمانُ و قلبی یَقولُ إِنَّکَ آتٍ

4 من آدمی به جمالت نه دیدم و نه شنیدم اگر گِلی به حقیقت عَجین آبِ حیاتی

5 شبانِ تیره امیدم به صبحِ رویِ تو باشد و قَد تُفَتَّشُ عَینُ الحیوةِ فِی الظُّلُماتِ

6 فَکَم تُمَرِّرُ عَیشی و أنتَ حاملُ شهدٍ جوابِ تلخ بدیع است از آن دهانِ نباتی

7 نه پنج روزهٔ عمر است عشقِ رویِ تو ما را وَجَدتَ رائِحَةَ الوُدِّ اِن شَمَمتَ رُفاتی

8 وَصَفتُ کُلَّ مَلیحٍ کما یُحِبُّ و یَرضیٰ مَحامدِ تو چه گویم؟ که ماورای صفاتی

9 اَخافُ مِنکَ و اَرجو و اَستَغیثُ و اَدنو که هم کمندِ بلایی و هم کلیدِ نجاتی

10 ز چشمِ دوست فتادم به کامهٔ دلِ دشمن اَحِبَّتی هَجَرونی کَما تَشاءُ عُداتی

11 فراقنامهٔ سعدی عجب که در تو نگیرد و اِن شَکَوتُ اِلی الطَّیرِ نُحنَ فی الوُکَناتِ

عکس نوشته
کامنت
comment