صاحب همت که دست از کار دنیا می‌کشد از کلیم غزل 390

کلیم

کلیم

کلیم

صاحب همت که دست از کار دنیا می‌کشد

1 صاحب همت که دست از کار دنیا می‌کشد کی دگر زان دست خار یأس از پا می‌کشد

2 از ستم بر ناتوانان بالد آن سرکش به خویش شعله چون مشت خسی را سوخت بالا می‌کشد

3 آینه از باطن صافست محنت‌کش ز زنگ شیشه از روشندلی بیداد خارا می‌کشد

4 اشک‌ریزان تا غبار جلوه کاهش رفته‌اند زلف را در خون کشد گاهی که تا پا می‌کشد

5 جاهلان را فخر می‌باید ز جهل خود که دهر انتقام جرم نادان را ز دانا می‌کشد

6 ما به این سامان چرا شرمنده باشیم از سپهر گوهر بی‌آب کی منت ز دریا می‌کشد

7 تا قلم برداشت قمری آشیان خواهد نهاد سر و بالای ترا نقاش هرجا می‌کشد

8 دشمنی را باعثی باید، نمی‌دانم کلیم اشک از بهر چه لشکر بر سر ما می‌کشد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر