-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صاحب همت که دست از کار دنیا میکشد کی دگر زان دست خار یأس از پا میکشد
2 از ستم بر ناتوانان بالد آن سرکش به خویش شعله چون مشت خسی را سوخت بالا میکشد
3 آینه از باطن صافست محنتکش ز زنگ شیشه از روشندلی بیداد خارا میکشد
4 اشکریزان تا غبار جلوه کاهش رفتهاند زلف را در خون کشد گاهی که تا پا میکشد
5 جاهلان را فخر میباید ز جهل خود که دهر انتقام جرم نادان را ز دانا میکشد
6 ما به این سامان چرا شرمنده باشیم از سپهر گوهر بیآب کی منت ز دریا میکشد
7 تا قلم برداشت قمری آشیان خواهد نهاد سر و بالای ترا نقاش هرجا میکشد
8 دشمنی را باعثی باید، نمیدانم کلیم اشک از بهر چه لشکر بر سر ما میکشد