1 عطسهٔ سحر حلال من فلکی بود بود به ده فن ز راز نه فلک آگاه
2 زود فرو شد که عطسه دیر نماند آه که کم عمر بود عطسهٔ من آه
3 جانش یکی عطسه داد و جسم بپرداخت هم ملک الموت گفت یرحمک الله
1 فروغ جمالت نظر برنتابد صفات خیالت خبر برنتابد
2 به کوی تو از زحمت عاشقانت نسیم سحرگه گذر برنتابد
1 بتی کز طرف شب مه را وطن ساخت ز سنبل سایبان بر یاسمن ساخت
2 نه بس بود آنکه جزعش دل شکن بود بشد یاقوت را پیمان شکن ساخت
1 شوری ز دو عشق در سر ماست میدان دل از دو لشکر آراست
2 از یک نظرم دو دلبر افتاد وز یک جهتم دو قبه برخاست