1 غمزهٔ چشم پرفنت سحر حلال میکند بیسخن آن لب و دهان وصف جمال میکند
2 بسکه ز معنی جمال یافته صورتت کمال جلوهات از جمال خود سلب کمال میکند
3 زینهمه حسن و دلبری بستن چشم چون توان زاهد بی بصر عبث جنگ و جدال میکند
4 کندن دل چه سان توان از رخ و زلف دلبران صنع جمال آفرین عرض جمال میکند
5 بیخبری ز حسن خود ورنه ز خویش میشدی کار تو نیست، دیگری غنج و دلال میکند
6 بر دل هر که بگذری روح رون کند گذر بر دلت آنکه بگذرد یاد جبال میکند
7 آن ستمی که میکنی هر نفسی بجان فیض دشمن اگر کند بکس در مه و سال میکند
دیدگاهها **