سحری کرد از جلال الدین محمد مولوی غزل 2874

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

سحری کرد ندایی عجب آن رشک پری

1 سحری کرد ندایی عجب آن رشک پری که گریزید ز خود در چمن بی‌خبری

2 رو به دل کردم و گفتم که زهی مژده خوش که دهد خاک دژم را صفت جانوری

3 همه ارواح مقدس چو تو را منتظرند تو چرا جان نشوی و سوی جانان نپری

4 در مقامی که چنان ماه تو را جلوه کند کفر باشد که از این سو و از آن سو نگری

5 گر تو چون پشه به هر باد پراکنده شوی پس نشاید که تو خود را ز همایان شمری

6 بمترسان دل خود را تو به تهدید خسان که نشاید که خسان را به یکی خس بخری

7 حیله می‌کرد دلم تا ز غمش سر ببرد گفتم ای ابله اگر سر ببری سر نبری

8 شمس تبریز خیالت سوی من کژ نگریست رفتم از دست و بگفتم که چه شیرین نظری

عکس نوشته
کامنت
comment