1 سحرگه چون ز مشرق ماه خاور برون آید جهان گردد منور
2 خوش آن ساعت مه فایز ز مغرب برون آید چو حوران بسته زیور
1 نه قامت، تازه سرو جویبار است نه نرگس، چشم آهوی تتار است
2 حدیث سلسبیل و حور فایز بیان صحبت لبهای یار است
1 دلم از بس که دنبال تو گشته دل خونگشته پامال تو گشته
2 مگر در وقت مردن خون فایز ترشح کرده و خال تو گشته
1 ز من گشتی جدا ای سرو آزاد نبودم یک زمانی بی تو دلشاد
2 چه کردم ای مه فایز که هرگز نه یادم کردی و نه رفتی از یاد