- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سحرگهان که صبا نافۀ ختن بیزد زمانه عنبر و کافور بر هم آمیزد
2 بگسترند عروسان باغ دامن خویش چو ابر برسرشان ز استین گهر ریزد
3 خیال دوست چو در چشم خفتگان بزند ز خواب مردمک دیده را بر انگیزد
4 ببوی آنکه مگر پی برد بخاک درش دلم چو بوی بباد هوا درآویزد
5 کسی که آفت هستیّ خویش بشناسد بپای مستی از گوی عقل بگریزد
6 هوای طبع تو سر پوش آتش شوقست چو باد حرص تو بنشست شوق برخیزد