سحر چون غنچه بگشاید گریبان از جلال عضد غزل 216

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

سحر چون غنچه بگشاید گریبان

1 سحر چون غنچه بگشاید گریبان بیا بشنو خروش عندلیبان

2 خروش بلبلان تیغ در چنگ چنان کز منبر آواز خطیبان

3 برآید سرو خوش چون گل درآید خوش است آزادگان را با غریبان

4 چه خوش باشد که بنشینند در باغ به پای گل حبیبان با حبیبان

5 من از دانش نفورم وز ادب دور کجا سودم کند پند ادیبان

6 قدح در دور ما بر خاک ریزند نصیب ما فدای بی نصیبان

7 مرا دردی که دارم از تو در دل دریغ آید که گویم با طبیبان

8 جلال آن کز حبیبش ناگزیر است بباید بردنش جور رقیبان

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر