1 سحر، دل نالههای زار میکرد چنان که دیده را خونبار میکرد
2 شکایتهای ایام جوانی به فایز یک به یک اظهار میکرد
1 برو قاصد که در رفتن ثوابست به تعجیلی برو حالم خرابست
2 به تعجیلی برو در پیش دلبر بگو فایز دمادم در عذابست
1 بهار آمد زمین فیروزهگون شد به عزم سیر، دلدارم برون شد
2 به گلچیدن درآمد یار فایز همه گلها ز خجلت سرنگون شد
1 سحر در خواب دیدم با دل زار که سر بنهادهام در دامن یار
2 نبودم راضی از این خواب فایز که تا محشر شوم ولله بیدار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به