1 سحر با ناقه گفتم نرم تر رو که راکب خسته و بیمار و پیر است
2 قدم مستانه زد چندان که گوئی بپایش ریگ این صحرا حریر است
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 جهان ما که پایانی ندارد چو ماهی در یم ایام غرق است
2 یکی بر دل نظر وا کن که بینی یم ایام در یک جام غرق است
1 ز پیش من جهان رنگ و بو رفت زمین و آسمان و چار سو رفت
2 تو رفتی ای دل از هنگامهٔ او و یا از خلوت آباد تو او رفت
1 شنیدم که در پارس مرد گزین ادا فهم رمز آشنا نکته بین
2 بسی سختی از جان کنی دید و مرد بر آشفت و جان شکوه لبریز برد
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به