ای مرغ سحر حسرت بستان که از وحشی بافقی غزل 397

وحشی بافقی

آثار وحشی بافقی

وحشی بافقی

ای مرغ سحر حسرت بستان که داری

1 ای مرغ سحر حسرت بستان که داری این ناله به اندازهٔ حرمان که داری

2 ای خشک لب بادیه این سوز جگر تاب در آرزوی چشمهٔ حیوان که داری

3 ای پای طلب اینهمه خون بسته جراحت از زخم مغیلان بیابان که داری

4 پژمرده شد ای زرد گیا برگ امیدت امید نم از چشمهٔ حیوان که داری

5 ای شعلهٔ افروخته این جان پر آتش تیز از اثر جنبش دامان که داری

6 ما خود همه دانند که از تیر که نالیم این ناله تو از تیزی مژگان که داری

7 وحشی سخنان تو عجب سینه گداز است این گرمی طبع از تف پنهان که داری

عکس نوشته
کامنت
comment