سحر باد صبا از ساحت کوی تو از غبار همدانی غزل 32

غبار همدانی

آثار غبار همدانی

غبار همدانی

سحر باد صبا از ساحت کوی تو می‌آمد

1 سحر باد صبا از ساحت کوی تو می‌آمد که با وی بر مشام جان من بوی تو می‌آمد

2 روان شد جوی خون تازه از زخم درون من همانا بوی مشک از ناف آهوی تو می‌آمد

3 چو خُمِّ باده می جوشید مغزم دوش از مستی به یاد من نگاه چشم جادوی تو می‌آمد

4 دلم در خون همی‌غلتید چون بسمل که از هرسو بر او زخمی ز یاد تیغ ابروی تو می‌آمد

5 به قصد کعبه مُحرِم شد دلم دوش از سر مستی چو از دنبال او رفتم به مشکوی تو می‌آمد

6 ز کوی می‌فروشان های‌هو برخاست دانستم که بر گوش دل مستان هیاهوی تو می‌آمد

7 دل دیوانه از هامون به سوی شهر شد مایل به یادش گوییا زنجیر گیسوی تو می‌آمد

عکس نوشته
کامنت
comment