-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بکوش ساقی از آن باده ساغری دست آر که بوی ان کند ارواح مست را هشیار
2 چو روح از آن بکشد دین و دل و بباد دهد چو عقل از آن بچشد افکند سر و دستار
3 بدل سرور بیارد ز سر غرور برد بدیده نور ببخشد خرد خرد ز خمار
4 بیک پیاله شود صد هزار عاقل مست هزار مست بیکجرعه زان شود هشیار
5 ز کج رویش از آن می سپهر گردد راست ز خواب غفلت از آن می جهان شود بیدار
6 از آن مییء که شود زنده گر بمرده چکد از آن میی که بخار ار چگد شود گلزار
7 از آنشراب که بالفرض زاهد ار نوشد کند میا من مستیش محرم اسرار
8 از آنشراب که گر منکری از آن بچشد بر غم انف خودش در زمان کند اقرار
9 از آنشراب که گرمست این شراب خورد رهد ز بادهٔ انگور و از صداع و خمار
10 خیال آن می شیرین بکله شود افکند بصبر تلخ مکن کام فیض زود بیار