بکوش ساقی از آن باده ساغری از فیض کاشانی غزل 444

فیض کاشانی

فیض کاشانی

فیض کاشانی

بکوش ساقی از آن باده ساغری دست آر

1 بکوش ساقی از آن باده ساغری دست آر که بوی ان کند ارواح مست را هشیار

2 چو روح از آن بکشد دین و دل و بباد دهد چو عقل از آن بچشد افکند سر و دستار

3 بدل سرور بیارد ز سر غرور برد بدیده نور ببخشد خرد خرد ز خمار

4 بیک پیاله شود صد هزار عاقل مست هزار مست بیکجرعه زان شود هشیار

5 ز کج رویش از آن می سپهر گردد راست ز خواب غفلت از آن می جهان شود بیدار

6 از آن مییء که شود زنده گر بمرده چکد از آن میی که بخار ار چگد شود گلزار

7 از آنشراب که بالفرض زاهد ار نوشد کند میا من مستیش محرم اسرار

8 از آنشراب که گر منکری از آن بچشد بر غم انف خودش در زمان کند اقرار

9 از آنشراب که گرمست این شراب خورد رهد ز بادهٔ انگور و از صداع و خمار

10 خیال آن می شیرین بکله شود افکند بصبر تلخ مکن کام فیض زود بیار

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر