1 ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت کارِ چراغ خلوتیان باز درگرفت
2 آن شمعِ سرگرفته دگر چهره برفروخت وین پیرِ سالخورده جوانی ز سر گرفت
3 آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
4 زنهار از آن عبارتِ شیرینِ دلفریب گویی که پستهٔ تو سخن در شکر گرفت
5 بارِ غمی که خاطرِ ما خسته کرده بود عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
6 هر سروقد که بر مَه و خور حسن میفروخت چون تو درآمدی پیِ کاری دگر گرفت
7 زین قصه هفت گنبدِ افلاک پرصداست کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت
8 حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت؟ تعویذ کرد شعرِ تو را و به زر گرفت
معنی شعر:
به زودی مشکلی که تو را خسته و مغموم و پریشان کرده بود از بین می رود و زندگی ات دگرگون خواهد شد، برای تدوام این دگرگونی و آرامش باید بر تلاش و کوشش اخود ببیفزایی.
دیدگاهها **