عشق ساغر داده شوق تشنه از اسیر شهرستانی غزل 43

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

عشق ساغر داده شوق تشنه دیدار مرا

1 عشق ساغر داده شوق تشنه دیدار مرا خواب آسایش نبیند چشم بیدار مرا

2 هر نفس از ساغر اشکم بهاری تر دماغ خوی او برخود شگون دانسته آزار مرا

3 بی محبت سازی از مطرب جدا افتاده ام ناله ای هردم پریشان می کند تار مرا

4 هرکف خاکسترم رنگ بهار دیگر است بوی گل آتش به دامن می زند خار مرا

5 چون شرر در پرنیان شعله خوابم می برد دیده گلشن ندارد بخت بیدار مرا

6 حاصلم را باغبان پیش از دمیدن دیده بود سبزکرد از سایه مژگان غم خار مرا

7 از گره خالی مبادا رشته کارم اسیر تا دگر از سبحه نشناسند زنار مرا

عکس نوشته
کامنت
comment