- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ساغری دارد به کف هر قطره باران بهار فیض ساقی گشته مفت باده نوشان بهار
2 عیش بر هم می خورد خوی لطافت بار کیست از هوا غافل مشو جان تو و جان بهار
3 زخم کاری می برد رنگ از رخ (و) رخسار باغ می روم از همت تیغت به میدان بهار
4 از گلستان مطلبم سرو و گل و شمشاد نیست شمع آهی کرده ام نذر شهیدان بهار
5 اضطراب برگ برگش چون پی گم کرده است خانه بر دوش هوای اوست جولان بهار
6 در نظر هر قطره باران چراغ دیگر است ابر را پروانه کرد آخر چراغان بهار
7 بسکه می ترسم ز دل گلهای رازش بشکفد نشنوم از هیچ کس یک بیت در شان بهار
8 سرو و گل در سجده می آید نمی دانم اسیر خطبه حسن که می خوانند مرغان بهار