ساغری دارد به کف هر قطره از اسیر شهرستانی غزل 650

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

ساغری دارد به کف هر قطره باران بهار

1 ساغری دارد به کف هر قطره باران بهار فیض ساقی گشته مفت باده نوشان بهار

2 عیش بر هم می خورد خوی لطافت بار کیست از هوا غافل مشو جان تو و جان بهار

3 زخم کاری می برد رنگ از رخ (و) رخسار باغ می روم از همت تیغت به میدان بهار

4 از گلستان مطلبم سرو و گل و شمشاد نیست شمع آهی کرده ام نذر شهیدان بهار

5 اضطراب برگ برگش چون پی گم کرده است خانه بر دوش هوای اوست جولان بهار

6 در نظر هر قطره باران چراغ دیگر است ابر را پروانه کرد آخر چراغان بهار

7 بسکه می ترسم ز دل گلهای رازش بشکفد نشنوم از هیچ کس یک بیت در شان بهار

8 سرو و گل در سجده می آید نمی دانم اسیر خطبه حسن که می خوانند مرغان بهار

عکس نوشته
کامنت
comment