1 صفا فریب فقیهان نفس گداختهاند که هر طرف چو تیمم وضوی ساختهاند
2 درین بساط به جز رنگ رفته چیزی نیست کسی چسان برد آن بازییی که باختهاند
3 ز وضع بیبری سرو و بید عبرتگیر که گردنند و عجب مختلف فراختهاند
4 مآل رونق گل تا به داغ پنهان نیست درین چمن همه طاووسهای فاختهاند
5 ز عرض شوکت دونان مگو که موری چند ز بال بر سر خود تیغ فتنه آختهاند
6 مده ز سعی فضولی غبار امن به باد به هیچ ساختگان قدر خود شناختهاند
7 ز استقامت یاران عرصه هیچ مپرس چو شمع جمله علمهای رنگ باختهاند
8 به گرد قافلهٔ رفتگان رسیدن نیست نفس مسوز که بسیار پیش تاختهاند
9 مباش غافل از انداز شعر بیدل ما شنیدنیست نوایی که کم نواختهاند