- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای غم عشق تو برده ز دل ما تنگی آرزوی مه و خور با رخ تو همرنگی
2 شرح دل کرد چنان عشق که نتواند اگر؟ پای بیرون نهد از دایره دل تنگی
3 حبشی زلفی و از بندگی عارض تو داغ دارست رخ ماه چو روی زنگی
4 هر که در دور تو بی عشق برآمد نامش گر بدین عار رضا داد زهی بی ننگی
5 کاه برگی که بباد تو ز جا برخیزد جای آنست که با کوه کند همسنگی
6 بسوی خاک درت زآن نتوان رفت سبک که زمین بر سر راهست کلوخی سنگی
7 با تن خویش ببی کاری اگر کردی صلح ای دل شیفته با دولت خود در جنگی
8 قطع آن راه کند مرد بپای همت سخن از ترک سرت گفتم از آن می لنگی
9 سیف فرغانی پا بر سر خود نه در راه زآنکه این راه دو گامست و تو صد فرسنگی