1 زین گریه اگر باد برد حاصل خاکم چون صبح چکد شبنم اشک از دل چاکم
2 دست من و دامان تمنای وصالت نتوان چو نفسکردن ازین آینه پاکم
3 از آبلهام منع دویدن نتوان کرد انگور نگردد گره ریشهٔ تاکم
4 بی موج به ساحل نرسد کشتی خاشاک از تیغ اجل نیست در این معرکه باکم
5 گردم چمن رنگ نبالد چه خیالست عمریست که در راه تمنای تو خاکم
6 دارد نفسم پیچ و خم طرهٔ رازی کان را نبود شانه مگر سینهٔ چاکم
7 از بسمل شمشیر جفا هیچ مپرسید دارم به نظر ذوق هلاکی که هلاکم
8 ای همت عالی نظران دست نگاهی تا چند کشد پستی طالع به مغاکم
9 دل شمع خیالیست که تا حشر نمیرد زنهار تکلف مفروزید به خاکم
10 بیدل به خیال مژهٔ چشم سیاهی امروز سیه مستتر از سایهٔ تاکم
دیدگاهها **