1 سادات که نور دیده و تاج سرند با فضل و نسب زبده نوع بشرند
2 باید که ز راه راست بیرون نروند چون امت جد خویش را راهبرند
1 فلک ز دور مخالف مگر پشیمان شد که هرچه در دل ما بود عاقبت آن شد
2 مقیم زاویه محنت و بلا نشدیم مقام راحت ما خاک درگه خان شد
1 بسان چنگ بصد پرده می نهفتم راز فغان که ناله بی اختیار شد غماز
2 مرا چو نی غم غربت به ناله می آرد کجاست همدم و غمخواری غریب نواز
1 غمت در سینه ام جا کرد چون بیرون شود یارب و گر ماند چنین حال دل من چون شود یارب
2 نمی خواهد شبی گیرم قراری بر سر کویش بلای بی قراری روزی گردون شود یارب