1 سادات به یک بار همه مهجورند کز سایهٔ حشمت تو مهتر دورند
2 از غایت مهر تو به دل رنجورند گر شکر تو گویند به جان معذورند
1 دان و آگه باش اگر شرطی نباشد با منت بامدادان پگه دست منست و دامنت
2 چند ازین شوخی قرارم ده زمانی بر زمین نه همین آب و زمین بخشید باید با منت
1 ای مستان خیزید که هنگام صبوحست هر دم که درین حال زنی دام فتوحست
2 آراست همه صومعه مریم که دم صبح صاحبت خبر گلشن و نزهتگه روحست
1 نور تا کیست که آن پردهٔ روی تو بود مشک خود کیست که آن بندهٔ موی تو بود
2 ز آفتابم عجب آید که کند دعوی نور در سرایی که درو تابش روی تو بود