صبا، رمزی بگو از من از اوحدی مراغه‌ای غزل 277

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

صبا، رمزی بگو از من به دلداری که خود داند

1 صبا، رمزی بگو از من به دلداری که خود داند و گر گوید: کدامست این؟ بگو: یاری که خود داند

2 مگو: از فرقتت چونست شیدایی که خود بیند؟ مگو: از حسرتت چون شد گرفتاری که خود داند

3 اگر چشمش ترا گوید: ز عشق کیست درد او؟ بگو: رنجور بود از بهر بیماری که خود داند

4 حدیثی گر دراندازد که: بی‌من چون همی سازد؟ بگو: بی‌دوست چون سازد؟ طلب‌کاری که خود داند

5 ز رویش گر خطاب آید که: هستش میل من یا نه؟ تو پیش زلف غمازش بگو :آری ،که خود داند

6 دهانش گر نهان گوید که:من با او چه کردم؟ گو بزیر لب: بیازردیش یک باری که خود داند

7 و گر پرسد لبم: یاری چه بااو کرد؟ در گوشش بگو: تقصیر کرد او نیز در کاری که خود داند

8 وگر گوید: جفا کارم، که من زو به بسی دارم بگو: چون اوحدی داری وفاداری، که خود داند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر