1 ای صبا، از من آشفته فلان را میپرس مینشان جان و دل و آن دل و جان را میپرس
2 در جهان هم نفسی جز تو ندارد جانم هر نفس میرو و آن جان جهان را میپرس
3 زلف او را ز رخ او به کناری میکش غافلش میکن و آن چشم و دهان را میپرس
4 در چمن میشو و بر یاد گلش می مینوش وز چمن میرو و آن سرو روان را میپرس
5 گرچه او را سر مویی خبر از حالم نیست هردم آن بیخبر موی میان را میپرس
6 گرچه من پیر شدم در هوس دیدن او تو گذر میکن و آن بخت جوان را میپرس
7 اوحدی عاشق آن عارض و زلفست، تو نیز از سر لطف همین را و همان را میپرس