1 صبا ای پیک مشتاقان قدم فهمیده نه سویش که رنگم میپرد گر میتپد گرد از سرکویش
2 نفس تا میکشم در نالهٔ زنجیر میغلتم گرفتارم نمیدانم چه مضمونست گیسویش
3 تو هم ای دیده محو شوق باش و بیخودیها کن که عالم خانهٔ آیینه است از حیرت رویش
4 دل یاقوت خون گردیدهای در حسرت لعلش رم آهو به خاک افتادهای از چشم جادویش
5 چو سرو آزاد شو یا همچو شمع از خویش بیرونآ به لب گر مصرعی داری ز وصف قد دلجویش
6 غبارآلود هستی گر همه تا آسمان بالد چو ماه نو همان پهلوخور عجز است پهلویش
7 شکست شیشهٔ من ناکجا فریاد بر دارد تغافل رفت بر طاق بلند از چین ابرویش
8 دو روزی پیش ازین با یار در یک پیرهن بودم کنون از هر گلم باید کشیدن منت بویش
9 غبار آرمیدن بردهاند از خاک این صحرا سواد وحشتی روشن کنید از چشم آهویش
10 کباب وحشت اشکم که چون بیدست و پا گردد به سر غلتیدنی زین عرصه بیرون میبرد گویش
11 به وصل از ناتوانی رنج هجران میکشم بیدل ندارم آنقدر جرأت که چشمی واکنم سویش
دیدگاهها **