- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از جان بدود دل غم خالت برون نرفت وز دیده این سواد بسیلاب خون نرفت
2 از چاک سینه ام بدرون سر نهاد اشک وز سینه ام حرارت سوز درون نرفت
3 از حسن الفتیست که گر رفت کوهکن هرگز خیال او ز دل بیستون نرفت
4 آورد تاب جسم نزارم بآه دل در حیرتم ز خاک که بر باد چون نرفت
5 ساقی مرا علاج دگر کن که گرد درد ز آیینه دلم بمی لاله گون نرفت
6 صد دور کرد چرخ ولیکن بهیچ دور تاب بلا ز رشته بخت زبون نرفت
7 در راه عشق کرد فضولی وداع دل عاقل کسیست کز پی اهل جنون نرفت