1 رودکی چنگ بر گرفت و نواخت باده انداز، کو سرود انداخت
2 زان عقیقین میی، که هر که بدید از عقیق گداخته نشناخت
3 هر دو یک گوهرند، لیک به طبع این بیفسرد و آن دگر بگداخت
4 نابسوده دو دست رنگین کرد ناچشیده به تارک اندر تاخت
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 گر نعمهای او چو چرخ دوان همه خوابست و خواب بادفره
1 به سرای سپنج مهمان را دل نهادن همیشگی نه رواست
2 زیر خاک اندرونت باید خفت گر چه اکنونت خواب بر دیباست
1 پوپک دیدم به حوالی سرخس بانگک بر برده به ابر اندرا
2 چادرکی دیدم رنگین برو رنگ بسی گونه بر آن چادرا
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **