1 رودکی چنگ بر گرفت و نواخت باده انداز، کو سرود انداخت
2 زان عقیقین میی، که هر که بدید از عقیق گداخته نشناخت
3 هر دو یک گوهرند، لیک به طبع این بیفسرد و آن دگر بگداخت
4 نابسوده دو دست رنگین کرد ناچشیده به تارک اندر تاخت
1 حسودانت را داده بهرام نحس ترا بهره کرده سعادت زواش
1 بینی و گنده دهان داری و نای خایگان غر، هر یکی همچون درای
1 دریغ! مدحت چون درو آبدار غزل که چابکیش نیاید همی به لفظ پدید
2 اساس طبع ثنایست، بل قویتر ازان ز آلت سخن آمد همی همه مانیذ
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار