1 روشندلان چو آینه بر هرچه رو کنند هم در طلسم خویش تماشای او کنند
2 پاکی چو بحر موج زند از جبینشان قومی که از گداز تمنا وضو کنند
3 آزادگان نهال گلستان نالهاند بر باد اگر روند نشاط نموکنند
4 پروانه مشربان بساط وفا چو شمع اجزای خویش را به گداز آبرو کنند
5 ما را به زندگی ز محبت گزیر نیست نتوان گذشت گر همه با درد خو کنند
6 عنقاست در قلمرو امکان بقای عیش تاکی بهار را قفس از رنگ و بو کنند
7 جیب مرا به نیستی انباشت روزگار چاکیست صبح را که به هیچش رفو کنند
8 این موجها که گردن دعوی کشیدهاند بحر حقیقتند اگر سر فروکنند
9 ای غفلت آبروی طلب بیش ازبن مریز عالم تمام اوستکه را جستجوکنند
10 بیدل به این طراوت اگر باشد انفعال باید جهانیان ز جبینم وضو کنند