گلاب خون و عبیر غبار از اسیر شهرستانی غزل 424

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

گلاب خون و عبیر غبار می طلبد

1 گلاب خون و عبیر غبار می طلبد چه قرض کهنه ز ما آن سوار می طلبد

2 زبان نفهمی ترک نگاه گرم از دل شراب شعله کباب شرار می طلبد

3 به خون حسرت جاویدکشتنم بس نیست که خونبهای من از روزگار می طلبد

4 شود چو نکهت گل بال گرم پروازم صبا گر از چمن آید که یار می طلبد

5 ز راه وعده نزاکت کشیدنم بس نیست که دل تپیدن من انتظار می طلبد

6 شدیم محرم و گشتیم راز دار و همان نگاه شرم به بزم تو بار می طلبد

7 فسرده خاطری آه گزنده ای دارد که نار شعله از او زینهار می طلبد

8 گرفته ایم به راهی ز گریه سامانی که آب بیشتر از انتظار می طلبد

9 مسافر است مروت ز کوی یار اسیر دل شکسته ز ما یادگار می طلبد

عکس نوشته
کامنت
comment