1 رخسار بدست زلف جادو دادی بنگر سپهی را چه قدر رو دادی
2 از سادگی خویشتن ایساده نگار گنجی بکف دزدک هندو دادی
1 چون کاروان دشت بلا ره بشام کرد صبح امید اهل حرم رو بشام کرد
2 قوم یهود از پی تأئید کیش خویش ؟؟ را به ستن دست اهتمام کرد
1 امروز خرمن گل و نسرین و سوسنست وینمونه بازغالیه و مشگ ولادنست
2 ای کز سرم میگذری باش یک زمان کافشانمت بپای روانی که در تن است
1 آن نه زلفیست که پیچیده بدور ذقن است چنبر لاله و نسرین و گل و یاسمن است
2 آن نه چشمست و نه ابرو و نه مژگان دراز آفت جان و بلای سر و آزار تن است