1 رخسار بدست زلف جادو دادی بنگر سپهی را چه قدر رو دادی
2 از سادگی خویشتن ایساده نگار گنجی بکف دزدک هندو دادی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 در بزم دنی که جز خدای تو نبود نامی ز وجود ما سوای تو نبود
2 دو گوش نبی گواه صدقند مرا کاندر پس پرده جز صدای تو نبود
1 شهید عشق که تنگ است پوست بر بدنش تو خصم بین که به یغما زره برد ز تنش
2 زره به غارت اگر برد خصم خیره چه غم که بود جوشن تن زلفهای پرشکنش
1 زعفر آمد با سپاه بیعدد از گروه جنیان بهر مدد
2 گفت شاها بهر یاری آمدم نی که بهر حق گذاری آمدم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به