1 رخ تو آتش و زلف تو دود است مرا زین سردمهریها چه سود است؟
2 چو فایز در بیابان تشنه جان داد چه حاصل در صفاهان زندهرود است
1 بتا از کجرویهایت شکایت ولی با کس نگویم این حکایت
2 اگر در کلبه فایز نهی گام کنم جانم نثار خاک پایت
1 نسیم روح پرور دارد امشب شمیم زلف دلبر دارد امشب
2 گمانم یار در راهست فایز! که این دل شور در سر دارد امشب
1 دل و شوق و خیال و مهر هر چار کشانندم همی تا منزل یار
2 تو را این چار فایز دشمنانند از این خصمان به مردی خود نگه دار