- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رخ و زلفت از شگرفی، صفت بهار دارد خنک آنکه سر و قدّی ، چو تو در کنار دارد
2 لب لعل دل فریبت ، ز گهر حدیث راند سر زلف مشک بارت، ز بنفشه بار دارد
3 رخ چون مهت ندانم، که چه عزم دارد آیا اثری همی نیاید، که سر شکار دارد
4 که کمند عنبرین را زد و سوی حلقه کردست؟ که خدنگهای مشکین، چو زبان مار دارد؟
5 دل خود طلب چو کردم، بر نرگس تو گفتا برو ای فلان و بهمان، بر من چه کار دارد
6 چو بسی بگفتم او را ، بکرشمه گفت با تو سر گفت و گو ندارم، که مرا خمار دارد
7 چه دهی صداع مستان، چه کنی حدیث چیزی که کمینه هندوی ما، به از ین هزار دارد؟
8 چو بترک دل بگفتم، غم جان خوردم که ترسم که چو دست یافت بر وی، هم ازین شمار دارد