- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 راکعم کرد روزگار حسود از پس این رکوع چیست سجود
2 تا جوانی مددگه من بود جوی عمرم پر آب روشن بود
3 آخر از آب من ز پاک بری خاک سردی ببرد و باد تری
4 مرد چون پیر گشت عاجز گشت شاب را شیب و عجز عاجز گشت
5 روزگار حسود بیباکم از دل شوخ و جان غمناکم
6 کرد پشتم کمان و کام چو تیر کرد رویم چو قیر و موی چو شیر
7 کرده از بهر پشت نامه مرا برنهاده به نامه عامه مرا
8 پای بر پایم آمد از غم شست لاجرم دست میزنم بر دست
9 پس چو نور شباب حاضر نیست تار پیری و تیر هردو یکیست
10 گشت بالا دوتا و با تن گفت که همی زیر خاک باید خفت
11 لاجرم رغم هردو دیدهٔ من جوهر عمر به گزیدهٔ من
12 خوش خوش از من جهان هزل و مجاز عاریتها همی ستاند باز
13 کاندرین کارگاه هزل و هوس واندرین تنگنای مانده نفس
14 مرد را عارض سیاه نکوست کاندُه دشمنست و شادی دوست
15 در نگر در من ای رفیق به مهر سوی آن مرگ سرخ و زردی چهر
16 تا بدانی که پیش از آن ایّام در سرای غرور و گلشن کام