1 غم کرد ریاض جان مه و سال مرا آئینه ندارد دل خوشحال مرا
2 صیاد ز بس که دوستم میدارد بسته است در آغوش قفس بال مرا
1 پردهٔ نو ساخت عشق، زخمهٔ نو در فزود کرد به من آنچه خواست، برد ز من آنچه بود
2 لشکر عشق تو باز بر دل من ران گشاد گر همه در خون کشد، پشت نباید نمود
1 گرنه عشق او قضای آسمانستی مرا از بلای عشق او روزی امانستی مرا
2 گر مرا روزی ز وصلش بر زمین پای آمدی کی همه شب دست از او بر آسمانستی مرا