- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گهی از بزم بر میخیز و طرف بام جا میکن زکات بزم عشرت عشوهای در کار ما میکن
2 قصوری نیست در بیگانگی اما نه هر وقتی نگه را با نگه در وقت فرصت آشنا میکن
3 نگه خوبست مستغنی زد اما آن نه در هر جا بود جایی که باید گفت چشمی بر قفا میکن
4 چو داری غمزه را بگذار تا عالم زند بر هم نگه گو باش شرم آلود و اظهار حیا میکن
5 تو زخم ناز بر جان میزن و میآزما بازو دهان پر تبسم گو علاج خونبها میکن
6 سر و جانست در راهت نه آخر سنگ خاکست این به استغنات میرم گه نگاهی زیر پا میکن
7 تغافل رطل پر کردهست وحشی ظرف میباید نگاهی جانب این کاسهٔ مرد آزما میکن